آمدى باباى من آخر سراغ دخترت
من به قربان سرت
رفتى اما مانده در يادم نگاه اخرت
من به قربان سرت
از سر ناقه مرا از جناح انداختند
اى پدر جانم حسين
با غنيمت ها حراجى ها به راه انداختند
اى پدر جانم حسين
شاه بى سر سوى منزلگاه ويران آمده
عمه! مهمان آمده
آب و آيينه بياور كه پدر جان آمده
عمه! مهمان آمده
اى پدر خون تو را اب وضويت كرده اند
اى پدر جانم حسين
اين چه كارى بود اخر با گلويت كرده اند؟
اى پدرجانم حسين
عاقبت شد مستجاب آن ندبه كردن هاى من
امده باباى من
از خرابه سر زده خورشيد بر فرداى من
امده باباى من
امشبى را شه دين در بغلم مهمان است
مكن اى صبح طلوع
روى لب هاش هنوز، آيه اى از قرآن است
مكن اى صبح طلوع